دانستنی های حقوقجرایم نظام پزشکی بهداشت و درمان

اتانازی ( مرگ آسان یا مرگ از روی ترحم ) و حق بنیادین افراد به حیات

 

  • از این بحث که بگذریم ،امروزه ”حق بیمار به رد درمان” یکی از حقوق اولیه شناخته شده برای بیماران است که در پرتو ی اقدامات مدافعین حقوق بشر در میان موازین اغلب رژیم های مترقی حقوق پزشکی جای گرفته است.

اتانازی و حق بنیادین افراد به حیات

 

اشاره

بی تردید اتانازی (euthanasia) و یا آنچه که در زبان فارسی ”مرگ آسان” و یا ”مرگ از روی ترحم” نامیده می شود، یکی از موضوعات بسیار بحث برانگیز سال های اخیر،در میان صاحب نظران عرصه ی اخلاق پزشکی و حقوق بشر بوده.

 

در این نوشتار، نگارنده تلاش دارد ضمن معرفی وجوه مختلف پدیده اتانازی، به بررسی برخی از مهم ترین مسائلی که از منظر ارزش های حقوق بشری در این خصوص مطرح است بپردازد.

 

واژه اتانازی (euthanasia) به پیشوند یونانی eu که در معنای سهل و آسان است و thanatous که به مفهوم مرگ در زبان یونانی اشاره دارد بر می گردد. از اتانازی تعاریف بسیار گوناگونی ارائه شده که طبعاً به نقطه نظر نویسندگان و یا نحوی نگرش آنان در خصوص دامنه ی این مفهوم مربوط می شود. به هر روی اگر بخواهیم به تعریفی تقریباً جامع که مورد اقبال اکثر صاحب نظران نیز قرار دارد اشاره کنیم ، بایستی اتانازی را در مفهوم پایان بخشیدن به زندگی یک بیمار صعب العلاج با هدف رهایی او از درد و رنج بیماری تعریف کنیم، که برحسب تقاضای خود بیمار و یا درخواست هرشخص واجد صلاحیت دیگری، تحت نظارت کادر پزشکی صورت می گیرد.

 

همان گونه که در تعریف فوق نیز مستتر است،اتانازی انواع مختلفی دارد. در اتانازی داوطلبانه فرد بیمار با انگیزه رهایی از درد و رنج بیماری و یا با هدف پایان بخشیدن به زندگی پر ملالی که به حتم تا هنگام مرگ طبیعی با آن دست به گریبان خواهد بود( فرضاً در مورد ضایعه های شدید سیستم عصبی) از کادر پزشکی درخواست می کند که با اتخاذ تمهیداتی ویژه به زندگی او پایان دهند. در ظاهر این نوع از اتانازی تفاوت چندانی با آنچه که در اصطلاح ” خودکشی به کمک پزشک” نامیده می شود نمی کند. بسیاری از مخالفین اتانازی ، این اقدام کادر پزشکی را به واسطه ی آن که دور از شان و وظیفه حرفه ای پزشکان ارزیابی می کنند محکوم می کنند. به باور این دسته از مخالفین، قداست حرفه ی پزشکی ایجاب می کند که پزشکان در همه وقت، در جهت سلامت و صیانت ازحیات بیمار تلاش نمایند. به موجب بخشی از سوگند نامه بقراط ، پزشکان متعهد می شوند که ”هرگز سهم مهلکی را به کسی توصیه یا راه خود کسی را برای فردی فراهم نسازند.”

 

خلاصه ی استدلال این دست از مخالفین اتانازی این است که پزشکان بنا به وظیفه ی ذاتی خود نبایستی ابزار دست ناامیدان از زندگی قرار گیرند. جدای از این که این استدلال مخالفین که تماماً ریشه در پنداری قراردادی دارد که از هیچ منطق خاصی نیز پیروی نمی کند، جای این پرسش جدی هست که آیا انسانی تر آن نیست که به منظور رهایی فرد بیمار از درد و رنج بی حاصل بیماری، هر اقدامی که متصور است فراخور خواسته ی خود بیمار صورت گیرد؟ در این بین شاید استدلال مخالفین مذهبی اتانازی- البته در چارچوب یک باور دینی- پذیرفتنی تر باشد که اعتقاد دارند، نفس زندگی و حیات آدمی در دست انسان ها نیست که هرگونه که خود خواستند با آن رفتار نماید. به باور مذهبیون جان آدمی ودیعه ای است الهی که انسان بایستی به مانند یک امانت مقدس از سوی آفریدگار، آن را پاس بدارد.

 

از این بحث که بگذریم ،امروزه ”حق بیمار به رد درمان” یکی از حقوق اولیه شناخته شده برای بیماران است که در پرتو ی اقدامات مدافعین حقوق بشر در میان موازین اغلب رژیم های مترقی حقوق پزشکی جای گرفته است.

 

به عقیده مدافعان حقوق بیماران، این حق بیمار هست که نه تنها از پروسه ی درمان خود آگاه باشد، بل که در صورت امکان قادر باشد – البته در چارچوب مقتضیات حرفه ی پزشکی- نوع درمان را نیز خود برگزیند. با این نگرش،”حق بیمار به رد برنامه ی درمانی” یکی از بنیادین ترین حقوقی هست که بایستی مطمح نظر تمامی کارگزاران حرفه ی پزشکی قرار گیرد.بر این مبادی، قطع برنامه درمان به درخواست خود بیمار-حتا اگر منتهی به مرگ بیمار هم شود- هرگز نبایستی رفتاری غیر انسانی و ناشایست قلمداد شود،چراکه احترام به اصل آزادی افراد و حق ذاتی آنان بر بدن خویشتن، ایجاب می کند که کوچک ترین اقدامی مغایر با خواست و میل خود بیماران صورت نگیرد.مشابه چنین استدلالی را می توان درباره ی زندانیانی که به منظور دستیابی به خواسته های خود به ناچار متوسل به اعتصاب غذا می شوند نیز به کار بست. مسلماً هیچ انسان آزادی خواهی راضی به مرگ تدریجی زندانی در زندان نیست، اما این امر دلیل آن نیست که کادر درمانی زندان را مجاز به دخالت خودسرانه در برنامه اعتراضی زندانی بدانیم.البته شاید لازم به ذکر نباشد که از نگاه کارشناسان، این حق افراد به هنگام بیماری، هرگز حقی مطلق و خدشه ناپذیر به شمار نمی رود.فرضاً چنانچه فردی مبتلا به یک بیماری واگیردار است که به حتم خطری جدی را برای سلامت سایرین ایجاد می کند ، مقامات عمومی بایستی هرچه سریع تر در جهت بهبود فرد و در صورت لزوم دور نگاه داشتن وی از اجتماع (نقض جدی حق آزادی رفت و آمد افراد ماده ۱۳ اعلامیه) اقدام نمایند، حتا اگر در چنین وضعیتی با مخالفت و امتناع جدی بیمار روبه رو شوند.

 

همان طور که پیش تر نیز اشاره شد، اتانازی داوطلبانه شباهت های بسیار زیادی با آنچه که ”خود کشی به کمک پزشک” نامیده می شود دارد. اما واقعیت این هست که این دو مفهوم دقیقاً بر هم منطبق نیستند. اگر ”امتناع از درمان” را نوعی اتانازی قلمداد کنیم -که به حتم داوطلبانه نیز هست- آنگاه با تعریف حقوقی خود کشی متفاوت خواهد بود.

 

در” امتناع از درمان” بیمار با بهره گیری از حق خود بر بدن خویشتن مانع از ادامه ی پروسه درمانی می گردد و به این طریق خود را در معرض مرگی قرار می دهد که شاید به طور دقیق زمان آن نیز روشن نباشد. اما در ”خودکشی به کمک پزشک” کادر درمانی با اتخاذ تمهیداتی که جنبه ایجابی دارند، موجبات مرگی خودخواسته و آرام را برای بیمار فراهم می سازند.

 

به بیانی دیگر در”امتناع از درمان” افراد در معنای دقیق کلمه جان خود را نمی گیرند-و به این خاطر نیز مخالفت کم تری را در میان مذهبیون بر می انگیزد- در امتناع از درمان بیمار تنها بر اساس حقی که بر بدن خویشتن دارد به دیگران اجازه مداخله و رسیدگی به وضعیت خود را نمی دهند. اما در ”خودکشی به کمک پزشک” عامل اصلی و مستقیم مرگ، در واقع مصرف دارویی است مهلک، که با مشارکت کادر پزشکی صورت گرفته است.

 

با باور بسیاری، این دو پدیده در ماهیت تفاوت چندانی باهم ندارند، اما بد نیست بدانیم نه تنها تبعات حقوقی این دو با هم متفاوت هست، بل که همان گونه که پیش تر نیز اشاره شد، مذهبیون (به مثابه مخالفین سرسخت اتانازی) به این دو پدیده از دو منظر متفاوت می نگرند.

 

در خصوص تبعات حقوقی مختلف این دو فرضاً بایستی گفت ، خوشبختانه اغلب شرکت های تجارتی بیمه هنوز به صرافت این نیفتاده اند که امتناع از درمان را نیز نوعی خودکشی قلمداد کنند و بدین بهانه از پرداخت بیمه های عمر سرباززنند.

 

کلیسای کاتولیگ روم نیز هرچند خودکشی را به مانند سایر مذهبیون منع می کند، اما در خصوص آن دست از بیمارانی که به میل خود از پذیرش برنامه ی درمانی امتناع می ورزند، ظاهراً اندکی با نرمش و مسامحه برخورد می کند. درحال حاظر کلیسا این حق را برای پیروان خود قائل شده در شرایطی که درمان بسیار پرهزینه و توام با درد بی حاصل است، بیماران از ادامه پروسه ی درمانی امتناع ورزند، گرچه نتیجه ی چنین تصمیمی، مرگ قطعی آنان باشد.

 

تا هنگامی که دامنه ی اتانازی محدود به مواردی است که اراده و نظر خود بیمار نقش اساسی را ایفا می کند، اختلاف جدی مابین موافقان و مخالفان این پدیده وجود ندارد. درواقع مسئله از هنگامی ابعاد مبهمی به خود می گیرد که ما با مواردی روبه رو می شویم که یا اساساً امکان کسب نظر و میل بیمار وجود ندارد(مانند بیمارانی که مدت زیادی در وضعیت کما قرار دارند و یا شرایط نوزادان) و یا نظر و خواست بیمار برحسب برخی از ویژه گی ها ذاتی وی نمی تواند ملاک عمل قرار گیرد( در خصوص بیماران روانی و یا کودکان خردسال).

 

”حق حیات” یکی از بنیادین ترین حقوقی هست که سرچشمه های نظری آن به تغییر و تحولات عصر روشنگری و آموزه های انسان گرای این دوره در گسترش دامنه ی مفهوم شهروند بر می گردد. از دید یونانیان باستان فردی که دارای معلولیت شدید بود درست همانند بربرها و یا بردگان فاقد وصف شهروند شناخته می شد. بر این اساس در قوانین اسپارت اطفال و کودکان معلول محکوم به مرگ بودند. در نزد افلاطون کشتن کودکان معلول از ضروریات ساختن یک مدینه فاضله به شمار می رفت. اما امروزه تمامی مخالفت هایی که از جانب مدافعان حقوق بشر به مجازات اعدام می شود به نوعی به قداست حیات آدمی و حرمت زندگی او به مثابه یک شهروند مربوط است.

 

در رابطه با حق حیات ماده ۳ اعلامیه جهانی حقوق بشر(۱۹۴۸) این گونه توصیه می کند” هر کس حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد” ماده ۶ میثاق حقوق مدنی-سیاسی (۱۹۶۶) نیز حق حیات را در زمره حقوق ذاتی انسان می داند و در همین رابطه، کشورهای عضو را متعهد می کند که این حق را به موجب قوانین داخلی خود حمایت نمایند. در ادامه میثاق در مقام بیان یک ضابطه کلی مقرر می سازد که هیچ کس نبایستی خودسرانه ازحق زندگی محروم گردد.

 

در این رابطه پرسش های بسیار زیادی در خصوص بیمارانی که امکان بیان اراده در مورد آن ها وجود ندارد مطرح است؟ فرضاً آیا مجاز هستیم در مورد زندگی نوزادی که دچار مشکلات شدید جسمانی هستند و در صورت زنده ماندن به حتم از درد ها و مسائل گوناگون بیماری رنج خواهند برد تصمیم بگیریم؟ در ثانی مرجع تصمیم گیری چه نهادی باید باشد؟ آیا نهاد خانواده و به طور خاص ”والدین نوزداد” به صرف این که عامل طبیعی حیات یک موجود زنده بوده اند می توانند در خصوص مرگ او نیز تصمیم بگیرند؟ آیا ارزش ذاتی زندگی یک معلول ذهنی از یک انسان سالم کم تر است؟ چه تفاوت ماهوی مابین سقط و از بین بردن یک جنین ناسالم با گرفتن جان نوزادی دوهفته که فرضاً دچار ضایعات شدید مغزی است وجود دارد؟ آیا هنگامی که از ارزش زندگی و حق بر حیات صحبت می کنیم صرفاً از حیات موجوداتی دفاع می کنیم که برخور دار از حد قابل قبولی شعوراند و کیفیت زندگی آنها به آن اندازه ای هست که انسان نامیده شوند؟ به بیانی دیگر آیا حق حیات حقی بنیادین و خدشه ناپذیراست که تمامی انسان ها فارغ از هر وضعیت جسمانی- روانی که داشته باشند از آن برخوردارند؟

 

R ” نام بیماری است ۲۳ ساله که از فلج مغزی مادرزادی رنج می برد. وی در پایین ترین سطح هوشیاری قرار داشت و بنا به نظر پزشکان قوه درک و شناخت او در حد یک نوزاد چند ماه بود. در سال ۱۹۹۵ پنج مرتبه در بیمارستان بستری شده در این هنگام وزن او به ۳۰ کیلو رسیده بود اما به سبب پاره ای مشکلات احتیاج به احیای قلبی-ریوی داشت. از نظر کادر پزشکی احیای قلبی-ریوی ممکن بود باعث وخیم تر شده ضایعه مغزی وی شود. به واسطه شرایط ویژه ای که داشت کادر درمانی خواهان پایان دادن به زندگی وی بود.”

 

”خانم کری نام بیمار دیگری است که هنوز از حیث مغزی فوت نکرده اما به رغم این عملکرد سیستم عصبی و تنفسی، بسیاری دیگر از کارکرد های پوستی و خارجی خود را برای همیشه از دست داده است. وی در وضعیتی به سر می برد که اصطلاحاً به آن حالت نباتی می گویند. حالت نباتی و یا گیاهی بیان گر شرایطی است که در آن ادراک آگاهانه و ارادی برای همیشه و به طور کامل از بین رفته اما عملکردهای خودکار و غیرارادی همچنان کار می کند و فرد پس از خارج شدن از حالت کما نیز از خود هیچ گونه هوشیاری و آگاهی نشان نمی دهد.

 

به باور نگارنده در چهارچوب موازین امروزین حقوق بشری هیچ دلیل و مستند حقوقی یافت نمی شود که امکان زندگی را، خودسرانه از نوزادان و خردسالان و یا افراد مجنونی که دچار ضایعات شدید جسمانی-روانی هستند بگیریم. حق به زندگی و به دنبال آن حق بر بدن خویشتن ایجاب می کند که حیات آدمی موضوع تصمیم دیگران-حتی والدین بیماران – قرار نگیرد.

 

اما از نگاه مدافعین اتانازی، حیات آن دسته از بیمارانی که کیفیت زندگی آنان به آن میزان نازل است که به زحمت می توان برای آن ها وصف انسان را به کار برد،آن حیاتی نیست که مورد حمایت اسناد حقوق بشری است.از نظر اینان ارگانیستی که تنها به طور خودکار کار می کند و امید به احیائ علائم انسانی (همانند آگاهی و شناخت و …) برای همیشه از بین رفته و تنها حیات نباتی-گیاهی در آن جریان دارد به زحمت می توان وصف انسان زنده را داشته باشد. اگر این استدلال موافقین را به پذیریم آنگاه پرسش دیگری مطرح می شود، سطح شعور و ادراک بایستی تا چه میزانی از بین رفته باشد تا ما مجاز به اتانازی را باشیم؟در هر حال اگر قائل به چنین اقدامی باشیم بی تردید به پرسشی که چند پاراگراف پیش مطرح شد پاسخ منفی داده ایم و به این ترتیب حق حیات را حقی بنیادین و خدشه ناپذیر قلمداد نکرده ایم.

 

منبع:

۱.مسائل اخلاقی و حقوقی در قتل ترحم آمیز- شهریار اسلامی تبار.محمد رضا الهی منش- تهران انتشارات مجد. صفحه ۱۸۲

منبع پیشین صفحه ۳۲

منبع پیشین صفحه ۹۲

منبع پیشین صفحه ۱۶۷

 

۱. مسائل اخلاقی و حقوقی در قتل ترحم آمیز- شهریار اسلامی تبار.محمد رضا الهی منش- تهران انتشارات مجد

۲. گزیده ای از مهم ترین اسناد بین المللی حقوق بشر. نشر گرایش. تهران

۳.. Euthanasia and Human Rights Law: Compatible or Contradictory? Art Blaser

۴ . Human rights and euthanasia George Zdenkowski, Associate Professor of Law, and Director of the Human Rights Centre of the University of New South Wales

 

بهنام دارایی زاده ، وکیل پایه یک دادگستری ،دانش جوی کارشناسی ارشد حقوق بشر

 

سایت کانون وکلای دادگستری

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا